اینجا کانادا
عروسک قشنگم عسل مهربونم خیلی وقته که فرصت نشده بیام اینجا بنویسم.دلم خیلی هوای نوشتن کرده بود اماااااااا فرصت نمیشد بیام.بالاخره رسیدیم.بالاخره تموم اون زحمتها و بیخوابیها نتیجه داد و من تونستم فرشته های قشنگمو بیارمشون کانادا.21 جون 2015 داستان زندگی شما دو تا فرشته تغییر کرد و چهار تاییمن و بابایی و شما دو تا راهی شدیم به سمت کانادا.پروازمون شب بود و منم خیلی استرس داشتم.همش نگران بودم چیزی از قلم نیوفته.با اینکه زود از خونه مامانی راه افتادیم بعد از خداحافظی و رفتن به سمت گیت نمیدونم چجوری زمان زود زود گذشتو یه دفعه باباجون به ساعتش نگاه کرد و گفت ای وای پروازمون داره میپره.نمیدونین چجوری با عجله با اون همه وسایل توی سالن ترانزیت میدوی...
نویسنده :
مریم طالبی
11:44